عزیز داشتن. بزرگ داشتن. محترم داشتن. تکریم. اکرام. (ترجمان القرآن). تبجیل. (دهار). اعزاز. (منتهی الارب) : گرد کردند و گرامی داشتند تا به سنگ اندر همی بنگاشتند. رودکی. به پیش بزرگان گرامیش دار ستایش کن و نیز نامیش دار. فردوسی. گرامیش دارید و فرمان برید ز فرمان و رایش همی مگذرید. فردوسی. اگر خواهی در قفای تو نخندند زیردستان را گرامی دار. (قابوسنامه). پر از عیب مردم ندارد گرامی کسی را که دانست عیب و عوارش. ناصرخسرو (دیوان ص 234). همیدون مسافر گرامی بدار. سعدی (بوستان). و مردم را در بند گرامی دارد. (مجالس سعدی)
عزیز داشتن. بزرگ داشتن. محترم داشتن. تکریم. اکرام. (ترجمان القرآن). تبجیل. (دهار). اعزاز. (منتهی الارب) : گرد کردند و گرامی داشتند تا به سنگ اندر همی بنگاشتند. رودکی. به پیش بزرگان گرامیش دار ستایش کن و نیز نامیش دار. فردوسی. گرامیش دارید و فرمان برید ز فرمان و رایش همی مگذرید. فردوسی. اگر خواهی در قفای تو نخندند زیردستان را گرامی دار. (قابوسنامه). پر از عیب مردم ندارد گرامی کسی را که دانست عیب و عوارش. ناصرخسرو (دیوان ص 234). همیدون مسافر گرامی بدار. سعدی (بوستان). و مردم را در بند گرامی دارد. (مجالس سعدی)
عقیده داشتن. نظر داشتن. قصد داشتن. خواهان بودن. متمایل بودن: رای سوی گریختن دارد دزد کزدورتر نشست به چک. حکاک. زمانه نوشد و گیتی ز سر جوانی یافت امیر به شد و اینک به باده دارد رای. فرخی (از آنندراج). بتا، نگارا، بر هجر، دستیار مباش از آنکه هجر، سر شور و رای شر دارد. مسعودسعد. مده بخود رضای آن، که بد کنی بجای آن که با تو داشت رای آن که نگذرد ز رای تو. خاقانی. خاص کردش وزیر جافی رای با جفا هیچکس ندارد رای. نظامی. گرفتم رای دمسازی نداری ببوسی هم سر بازی نداری. نظامی، چو من سوی گلستان رای دارم چه سود ار بند زر بر پای دارم. نظامی. نه این ده، شاه عالم رای آن داشت که ده بخشد چو خدمت جای آن داشت. نظامی
عقیده داشتن. نظر داشتن. قصد داشتن. خواهان بودن. متمایل بودن: رای سوی گریختن دارد دزد کزدورتر نشست به چُک. حکاک. زمانه نوشد و گیتی ز سر جوانی یافت امیر بِه ْ شد و اینک به باده دارد رای. فرخی (از آنندراج). بتا، نگارا، بر هجر، دستیار مباش از آنکه هجر، سر شور و رای شر دارد. مسعودسعد. مده بخود رضای آن، که بد کنی بجای آن که با تو داشت رای آن که نگذرد ز رای تو. خاقانی. خاص کردش وزیر جافی رای با جفا هیچکس ندارد رای. نظامی. گرفتم رای دمسازی نداری ببوسی هم سر بازی نداری. نظامی، چو من سوی گلستان رای دارم چه سود ار بند زر بر پای دارم. نظامی. نه این ده، شاه عالم رای آن داشت که ده بخشد چو خدمت جای آن داشت. نظامی
رای داشتن. رجوع به رای داشتن شود، در اصطلاح انتخابات، داشتن عقاید و نظرهای موافق از اشخاص به سود انتخاب شدن خود بوکالت ویا سناتوری. برای انتخاب شدن طرفدار داشتن. پشتیبان داشتن. هواخواه داشتن. موافق داشتن. مؤید داشتن
رای داشتن. رجوع به رای داشتن شود، در اصطلاح انتخابات، داشتن عقاید و نظرهای موافق از اشخاص به سود انتخاب شدن خود بوکالت ویا سناتوری. برای انتخاب شدن طرفدار داشتن. پشتیبان داشتن. هواخواه داشتن. موافق داشتن. مؤید داشتن